برای اولین بار در آن پمپ بنزین بین راهی آن کلمه را به زبان آوردم ، درست زمانیکه شلنگ بنزین را از باک بیرون آوردم چند قُلپ از بنزین روی ماشین و زمین ریخت ، وقتی شلنگ را در جای خودش گذاشتم رو به ماشینم کردم و گفتم ببخشید . نمیخواستم کثیف ات کنم ، اشتباه من بود.
وقتی آن فلفل های سبز تند را برای املت مخصوصم از باغ چیدم فراموش کردم که یکی از آنها را برای مزه کردن امتحان کنم ، شستم شان و با همان چاقوی همیشگی ساتوری شان کردم و در موقع مقرر به غذا اضافه شدند . فلفل ها آنقدر تند بودند که با هر لقمه ای باید یک سفر تا مکزیک میرفتی و بر میگشتی . به املت بیچاره ام گفتم ببخشید ، اشتباه من بود که به فلفل ها اعتماد کردم و امتحانشان نکردم .
میدانی گاهی اوقات آدم ها انتظاراتشان آنقدر بالا میرود که متوجه کارهای خودشان نمیشوند ،
متوجه این نمیشوند که ببخشید نمیتواند دوای درد خیلی از آدم ها بشود ،
نمیفهمند که ببخشید هیچوقت توان معجزه و سحر و جادو نداشته است ،
نمیفهمند که ویرانی و خرابی برای بعضی از چیزها در زندگی با یک ببخشید خالی درست نمیشود ،
نمیفهمند که توانایی ببخشید هم تا یک جایی میتواند ادامه داشته باشد ،
نمیفهمند که بخشیدن هم اندازه و قلمرو محدود خودش را دارد
نمیفهمند که خود کلمه ببخشید هم خیلی از جاها شرمنده ی آدم ها میشود .
بعد از آن ببخشید اول ماشینم تمیز نشد ، بوی بنزین روی تنش ماند . املت تند آن شب بیشترش اضافه آمد و سرنوشتش شد هم بستر شدن با سطل زباله و ببخشید هایم برایشان کاری انجام ندادند.
در زندگی آدمها نیز اتفاقاتی هست که نباید برای فراموش شدن و گذشتن از آنها روی یک کلمه ببخشید حساب باز کنیم ، آدم ها خیلی جاها کنار می آیند اما چیزی را فراموش نمیکنند ، بعضی از ببخشید ها سال های سال زمان نیاز دارند تا اثرشان را روی آدم ها بگذارند . احمقانه است که اشتباهاتمان را بعد از یک ببخشید ساده فراموش کنیم و بگوییم خب این یکی را هم از سر گذراندیم. در دنیا هیچ پادشاهی نتوانست یک شبه سقوط را تبدیل به صعود کند ، هیچ آدمی نتوانست یک شبه فاتح قلب کسی شود و هیچ قلبی نتوانست شکستگی هایش را در یک شب بند بزند .
کاش آدم ها این را یاد میگرفتند که پروسه ترمیم شکستگی دل و جان آدم ها بعد از کلمه ببخشید تازه به مرحله آغاز می رسد. آغازی که ممکن است پایانش هفته بعد باشد و آغازی که ممکن است پایانش بماند تا آخرین لحظه ی عمر .
همین.