شب استكنار پنجرهبه دنياى بيرون مى نگرمبه چراغ هاى روشنبه نور زردشانكه هر...
شب استكنار پنجرهبه دنياى بيرون مى نگرمبه چراغ هاى روشنبه نور زردشانكه هر...
شب استكنار پنجرهبه دنياى بيرون مى نگرمبه چراغ هاى روشنبه نور زردشانكه هر يك راوى...
امشب ،مى خواهم كنارت بنشينمآخر،عمرى گذشت و شبى هم نشينت نبودممى خواهم سخت در آغوشت...
شب سردی بود...پيرزن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مىخريدند. شاگرد ميوهفروش،...
یکی از بزرگان میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و...