قبرستان
یک روز یک مرد جوان رفت پیش دکتر وینسنت پیل و بهش گفت : آقای دکتر من خسته شدم. من نمی تونم از پس مشکلاتم بر بیام. لطفاً به من کمک کنید.دکتر پیل جواب داد:...
ادامهجوراب لایق یک مردنیست...برایت کفشهایی ازجنس طلاهدیه می دهمکه لایق مهربانی هایت باشدتابپوشی ومردانه قدم برداری چون نان اوره خانه تو هستی تویی که تکیه گاهى ستون هرخانه ای باوجود توست که پا بر جاستتاتونباشی...
ادامهبه ابو سعید ابوالخیر گفتند: فلانی قادر است پرواز کند،گفت : این که مهم نیست، مگس هم میپرد.گفتند :فلانی را چه میگویی؟ روی آب راه میرود!گفت: اهمیتی ندارد، تکه ای چوب نیز همین کار را...
ادامهپدرم دلواپس آینده برادرم است، اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده که باهم به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند...برادرم نگران فشار کاری پدرم است، اما حتی یکبار...
ادامهرفته بودی تو و دلمرده ز رفتار تو من خوب شد آمدی ای کشته ی دیدار تو من ستمت گر چه فزون است و وفا کم، غم نیست کم کَمَک ساخته ام با کم و بسیار تو من هر...
ادامهشما گوش نکنیدچون اگر چنین بود، از منش و شخصیت هیچکس چیزی باقی نمی ماند هر کس هرچه به سرت آورد فقط خودت باشنگذار برخورد نادرست آدمها،اصالت و طبیعت تو را خدشه دار کند.اگر جواب...
ادامهخدا میداند که چقدر سخت تلاش کردهایوقتی قلبت مملو از درد است،وقتی احساس میکنی که زندگیت ساکن و زمان در گذر است،خدا انتظارت را میکشد ...وقتی هیچ اتفاقی نمیافتد و تو ناامیدی،و ناگاه دیدگاه روشنی...
ادامهمستی و شور جنون از من دیوانه بپرسگرمی باده از آن نرگس مستانه بپرسعقل از زمزمه بی خبری بی خبرستوصف این لذت جانبخش ز دیوانه بپرستو چه دانی ز سرانجام من خانه خرابسرگذشت دل دیوانه...
ادامه